هفته ي آخر
شايد اين آخرين باري باشه كه براي تو مينويسم در حالي كه تو شكمم هستي و من هيچ تصوري از تو ندارم.راستش رو بخواي اين هفته ي آخر خيلي زود ميگذره.شنبه كه فهميدم وارد هفته چهل شدم غافلگير شدم..انگار انتظارشو نداشتم به اين زودي به هفته ي چهل برسم.بابايي هم با اينكه تا هفته ي سي و نه هميشه حساب و كتاب ميكرد وقتي بهش گفتم اين هفته ي آخره باورش نميشد!
چهارشنبه با خانوم دكتر وقت معاينه تو بيمارستان گذاشتيم..شما نيومدي تو لگن و احتمالا چهارشنبه با عمل سزارين مياي تو بغل مامان و بابا و ميشي همه ي زندگيمون.
دوست داشتم و همچنان دارم و اميدوارم كه طبيعي زايمان كنم تا بتونم موقعي كه پاتو توي اين دنيا ميذاري كنارت باشم و باهات صحبت كنم،تا احساس غريبي نكني و يه خاطره ي خوب از اولين روز زندگيت تو اين دنيا داشته باشي، ولي چه ميشه كرد؟! هميشه دنيا به كام آدم نيست و اين اولين درسيه كه بايد براي زندگي تو اين دنيا ياد ميگرفتي پسرم
دو روزي هست كه ساكتو بستم.برات چند دست لباس برداشتم ولي فكر نميكنم هيچ كدوم اندازه ات باشن..باورم نميشه كه تو قراره انقدر كوچولو باشي
خلاصه اينكه گل پسرم حسابي از بودن اون تو لذت ببر..نميخوام نا اميدت كنم..ولي دنياي اين بيرون به قشنگي و آرامش اون تو نيست..ميدونم كه خبر داري..براي همين براي بيرون اومدن هيچ عجله اي نداري و ما مجبوريم خودمون درت بياريم!
پس از آخرين روزاييي كه اون تو هستي حسابي لذت ببر كه ديگه اين روزا رو تجربه نخواهي كرد