حامدحامد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ما سه نفر!

آخرين روز سه ماهگي

1391/10/11 10:50
نویسنده : كوثر
659 بازدید
اشتراک گذاری

اين روزها زودتر از چيزي كه فكرشو ميكردم ميگذره.زودتر از چيزي كه فكر ميكردم بزرگ ميشي و من دلم براي لحظه لحظه هايي كه ميگذره تنگ ميشه.

سه ماه گذشت.پايان سه ماهگيت همزمان شد با افتادن حلقه.حدودا هفته پيش بود كه تو رو ختنه كرديم و اون شب دردناك ترين شب اين سه ماه بود.ولي خدا رو شكر گذشت و تو مثل يه مرد واقعي تحمل كردي!(البته با جيغ و گريه!) 

توي اين هفته خيلي دستتو ميخوري..تك تك انگشتاتو به صورت ماهرانه اي مزمزه ميكني و هر چيزي هم كه به دستت مياد ميكني تو دهنت.روي دو تا پاي كوچولوت مي ايستي و اصلا هم به نشستن يا دراز كشيدن راضي نميشي

ديگه حسابي منو ميشناسي و توي جمع هر جا ميرم با چشم منو دنبال ميكني..اگه هم سرحال باشي برام دست و پاهاتو تكون ميدي..راستشو بخواي وقتي اين كارو ميكني خيلي كيف ميكنم و ذوق ميكنم كه واقعا واقعا مامانتو ميشناسي و برات با بقيه آدما فرق دارم!

بابايي براي مسافرت نقشه ميكشه..حتي براي سينما رفتن..دلش ميخواد بريم سينما،بريم مسافرت!! هر چي هم كه ميگم آخه كيو ديدي با يه بچه سه ماهه بياد سينما،راضي نميشه..ميگه حامد بزرگ شده..بچم كاري نداره به بقيه! منم بهش ميگم بذار يه كم پسرمون بزرگتر بشه بعد همه جا ميريم..اما خبر نداره كه تو هر چي بزرگتر ميشي شيطون بلا تر ميشي و احتمالا تا چند سالي حداقل سينما رفتن خانوادگي رو بايد فراموش كنهعینک

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

بهشاد(مادر رادین و راستین)
20 دی 91 17:55
سلام کوثر جون خوشحالم زمانی که از غصه ی ختنه با راستین جانم گریه می کردم شما و حامد جون همراهم بودید. خداروشکر که تمام شد بوس برای هر دوتون شما و حامد جون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ما سه نفر! می باشد