حامدحامد، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ما سه نفر!

هفته ی سی و چهارم

1391/5/31 22:58
نویسنده : كوثر
486 بازدید
اشتراک گذاری

یکی از اتفاقاتی که تو یه ماه اخیر خیلی باعث خوشحالی من بود خبر باردار شدن عمه جون بود.از این که شش ماه بعد از تولدت، نینی عمه جون هم به دنیا میاد خیلی خوشحالم کرده بود..از اینکه موقع به دنیا اومدن تو عمه هم یه فسقلی تو دلش داشته باشه خیال منو از بابت احساساتش راحت تر میکرد.

اما نمیدونم حکمت کار خدا چیه..متاسفانه بارداری عمه پوچ بود و هیچ خبری از یه دختر یا پسر کوچولو و ناز تو دلش نبود.دوست داشتم این روزا کنارش باشم.نمیدونم..شاید میتونستم کاری براش بکنم یا حرفی بزنم که یه کم غم از دست دادن جنین نبوده اش کم بشه.هر چند که بابایی میگه حالش خوبه.

راستی این هفته بابایی رفته مسافرت پیش آقاجون و مادر جون.این چند روزی که نیست،من هم اومدم خونه ی مادرجونی که تنها نباشم..ولی خب هیشکی که جای خالی بابایی رو برام پر نمیکنه.

هفته ی سی و چهارم هم داره تموم میشه و باورم نمیشه که از سه هفته ی دیگه شمارش معکوس شروع میشه و من هر لحظه باید منتظر به دنیا اومدن تو فسقلی باشم.

یه چیز دیگه! تردیدهام برای انتخاب بیمارستان چمران ادامه داره..امروز نظر دکترم رو هم پرسیدم..گزینه بعدیم بیمارستان نیکان هست.دکتر که خیلی تعریفشو میکرد نسبت به چمران.چیزی که در مورد چمران به شدت مرددم کرد کمبود اتاقای خصوصی و وجود اتاقای چهار یا شش نفرشه.تصورش که خیلی جالب نیست.دوست ندارم اولین شب زندگیتو با پنج تا مامان دیگه و پنج تا نینی دیگه و پنج تا همراهشون شریک باشم..

مسئله ی بعدی که دغدغه ی اصلیم بود اینه که نیکان اجازه حضور بابایی رو هم طی مراحل زایمان میده..به نظرم که مزیت خیلی بزرگیه.اینطور نیست؟

حالا..بذار بابایی از مسافرت برگرده،حتما در این مورد بیشتر با هم صحبت میکنیم.

 

بهت گفته بودم که میخوام برات عکس بذارم..از خودت و اتاقت..نمیدونم چرا انقدر تنبل شدم مامانی..حوصله چندتا عکس گرفتن هم ندارم.حتی میخواستم از خودم و خودت و بابایی تو این روزا که تو دلمی عکس یادگاری بگیرم ولی.. افسوس

 



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ما سه نفر! می باشد